شرایط و عاقبت یک ورزشکار بسکتبال وبازیگر سینما را
که دستفروش شده را مقایسه کنید با مافیای اختلاس گر فدراسیون ورزشی فوتبال و باشگاه های ورزشی فوتبال
که برخی شان با آقازاده های شان دارای خودروهای میلیاردی هستند . همچنین درآمدهای هنگفت فروش فیلم های سینمایی امثال
مسعوددهنمکی دارند تا بهتر ماهیت رژیم و لایت فقیه از صدرتا ذیل آلوده به فساد با تبعیض
نهادینه شده و ترسیم مرز خودی و غیر خودی برجسته شود.البته باید در نظر داشت که این روزها آمار
بیکاری فارغ ا لتحصیلان دانشگاهی و افزایش سن بیکاری جوانان هم گزارش شده است .بااین وجود هم کمک با حوثی های
یمنی می شود .هم برنامه هسته ای بسیار
پرهزینه بحران آفرین دنبال می شود که موجب تحریم ها وبحران اقتصادی وفقر وبیکاری
شده است.
در این
رابطه گزارش شده است دو دنیای هنر و ورزش هر چقدر که به لحاظ فرهنگی افتراق داشته
باشند، در یک نقطه و آن هم «بیرحمی» اشتراک دارند؛ بیرحمی از آن جهت که هر دو دنیا
فقط چهرههای سالم و بانشاط را میخواهند. کافی است یک ورزشکار توانا پا به سنین
پیری بگذارد یا به دلیل عارضهای جسمی از صحنه قهرمانی دور شود تا هیچکس یادی هم
از او نکند.
دقیقا یک هنرمند هم تا وقتی سرحال و پرکار است در کانون توجه قرار دارد و
کافیست فقط چند سال از حیطه خویش دور بیفتد تا همگان یادشان برود زمانی چنین چهرهای
زیست میکرده است.
حالا در نظر بگیرید هم قهرمان ورزشی باشی و هم سابقه بازیگری داشته باشی اما
به دلیل بروز یک حادثه، ناگهان پشتت خالی شود و هیچکس را یار و یاور خود نبینی.
اینجاست که بیش از پیش آزار میبینی. در حالیکه آخوندهای حوزوی هرچه بیشتر پیر
وفرتوت می شوند بیشتر موردتوجه وقابل احترام می شوند.
اما بازیکن بلند قامت متولد
کرمانشاه و بسکتبال و بازیگر سینما و تلویزیون، اظهاراتش را با بغضی در گلو چنین
به پایان می رساند من یک فرزند پسر به
نام امیرعلی و یک فرزند دختر به نام فاطیما دارم. تا اینجای زندگی هم روی پای خودم
ایستادم و انتظار هم ندارم که کسی بیاید و دستم را بگیرد. اما ناراحتم از اینکه هر
وقت درباره دستفروشی من صحبتی مطرح شده به جای اینکه دست یاری به سویم دراز شود،
مأموران را سراغم فرستادهاند که بساطم را جمع کنم. باور کنید حتی جرأت ندارم
بگویم دستفروشم مبادا از نان خوردن بیفتم! !
عجیب است ورزشکار وبازیگردستفروش شده بساط دستفروشی اش که منبع درآمد زندگی اش می باشد جمع می شود .ولی موادمخدر در هرجا ومکان مثل نقل ونبات فروخته می شود .چون توی جیب مافیای مواد مخدر ارگان های حکومتی می رود تا باپول کثیفش اهداف سیاسی شان درنمایشات انتخابات را پیگیری نمایند.
شک نیست که حاکمان رژیم وارونه ی ولایت فقیه ترجیح می دهند ورزشکاران معتاد ونه دستفروش شوند . چون وقتی معتاد شوند برای همیشه فراموش می شوند .ولی اگرچنانچه دستفروش شوندآن موقع چون ناراضی اند دردسازمی شوند. بنابراین یا در خرمشهر وتبریز به قتل می رسند ویا مثل این یکی با گفتگو ودرد دل کردن موجب روشنگری می شوند.
عجیب است ورزشکار وبازیگردستفروش شده بساط دستفروشی اش که منبع درآمد زندگی اش می باشد جمع می شود .ولی موادمخدر در هرجا ومکان مثل نقل ونبات فروخته می شود .چون توی جیب مافیای مواد مخدر ارگان های حکومتی می رود تا باپول کثیفش اهداف سیاسی شان درنمایشات انتخابات را پیگیری نمایند.
شک نیست که حاکمان رژیم وارونه ی ولایت فقیه ترجیح می دهند ورزشکاران معتاد ونه دستفروش شوند . چون وقتی معتاد شوند برای همیشه فراموش می شوند .ولی اگرچنانچه دستفروش شوندآن موقع چون ناراضی اند دردسازمی شوند. بنابراین یا در خرمشهر وتبریز به قتل می رسند ویا مثل این یکی با گفتگو ودرد دل کردن موجب روشنگری می شوند.
دو دنیای هنر و ورزش هر چقدر که به لحاظ فرهنگی افتراق داشته باشند، در یک نقطه و آن هم «بیرحمی» اشتراک دارند؛ بیرحمی از آن جهت که هر دو دنیا فقط چهرههای سالم و بانشاط را میخواهند. کافی است یک ورزشکار توانا پا به سنین پیری بگذارد یا به دلیل عارضهای جسمی از صحنه قهرمانی دور شود تا هیچکس یادی هم از او نکند.
دقیقا یک هنرمند هم تا وقتی سرحال و پرکار است در کانون توجه قرار دارد و کافیست فقط چند سال از حیطه خویش دور بیفتد تا همگان یادشان برود زمانی چنین چهرهای زیست میکرده است.
حالا در نظر بگیرید هم قهرمان ورزشی باشی و هم سابقه بازیگری داشته باشی اما به دلیل بروز یک حادثه، ناگهان پشتت خالی شود و هیچکس را یار و یاور خود نبینی. اینجاست که بیش از پیش آزار میبینی.
این دقیقا همان اتفاقی است که برای ایرج خدری رخ داده است. خدری که از اواخر دهه ۶۰ تا اواسط دهه ۷۰ در تیمهای ملی ردههای مختلف بسکتبال ایران توپ زده و از اوایل دهه ۷۰ پایش به سینما و تلویزیون هم باز شده و به واسطه فیزیکش تجربه همکاری با کارگردانان مختلف را از سر گذرانده بر اثر بروز یک حادثه دچار تنگنای اقتصادی شده و این روزها در میدان امام حسین (ع) دستفروشی می کند.
اشتباه نکنید؛ خدری نه گرفتار اعتیاد شده، نه رفیق نابابی داشته که پای او را به مجالس آنچنانی باز کند و به این واسطه برایش دردسر درست کند و نه حتی در تمام عمرش یک مورد سابقه منکراتی داشته است! خدری در اثر آسیبدیدگی جسمی و آن هم حین یک بازی بسکتبال در لیگ ایران دچار ضایعه نخاعی شده و اسفناکتر اینکه تشخیص نادرست پزشک فدراسیون بسکتبال باعث جدی نگرفتن این ضایعه و در نهایت معلولیت وی شده است.
به لطف یکی از همکاران توانمند سینما، خدری را یکی از شبهای بهاری کنار بساط دستفروشیاش که در آن هم اسباببازی به چشم میخورد و هم دیویدی ملاقات کردیم.
وقتی از او پرسیدیم اینجا چه میکند و چرا پیگیر وضعیت دریافت مستمری از باشگاهی نیست که حین بازی برای آن گرفتار آسیبدیدگی شده فقط لحظاتی تبسم کرد و سپس شروع به صحبت کرد؛ صحبتهایی که به طور مسلسلوار و بیکمترین مکث بیان میشد و انگار همه آنها از روی یک رمان خوانده میشد. صحبتهایی که پر بود از گلایهها نسبت به مدیرانی که حتی برای ملاقات با او هم سراغش نیامدهاند.هفت سال عضو تیم ملی بسکتبال بودم
خدری که متولد ۱۳۵۰ کرمانشاه است و در خرمشهر و بندرعباس رشد کرده، درباره سالهای حضورش در بسکتبال میگوید: من از اواسط دهه ۶۰ بسکتبال را شروع کردم و از اواخر همین دهه به تیم ملی بسکتبال راه یافتم و تا میانههای دهه هفتاد در ردههای مختلف تیم ملی از تیم ملی نوجوانان تا تیم ملی جوانان و بزرگسالان توپ زدم. حدودا هفت سالی عضو تیم ملی بسکتبال بودم اما در روزهای سختی، کمترین حمایتی از سوی مدیران بسکتبال ندیدم.
وی درباره حادثهای که حین یکی از بازیهای لیگ بسکتبال ایران برایش به وجود آمده بیان میکند: سال ۷۷ بود که من در تیم فجر سپاه توپ میزدم. یادم میآید که برای برگزاری مسابقه در برابر منتخب مشهد به مرکز استان خراسان رفته بودیم. نیمههای بازی زمینخوردم و بعد از مسابقه پایم ورم کرد و کمردردم هم آغاز شد.
خدری ادامه میدهد: همان موقع پیش پزشک معتمد فدراسیون رفتم اما ایشان گفت مشکل حادی نیست و با استراحت برطرف میشود. من نیز حدودا شش ماهی استراحت کردم اما نهتنها دردم کمتر نشد که افزایش درد باعث شد به سراغ پزشکی دیگر بروم. پزشک جدید بعد از انجام امآرآی تشخیص داد که نخاعم آسیب دیده و ستون فقراتم صدمه شدید دیده است. همان موقع یک عمل جراحی انجام دادم که متاسفانه نتیجه مطلوبی نداشت.
دقیقا یک هنرمند هم تا وقتی سرحال و پرکار است در کانون توجه قرار دارد و کافیست فقط چند سال از حیطه خویش دور بیفتد تا همگان یادشان برود زمانی چنین چهرهای زیست میکرده است.
حالا در نظر بگیرید هم قهرمان ورزشی باشی و هم سابقه بازیگری داشته باشی اما به دلیل بروز یک حادثه، ناگهان پشتت خالی شود و هیچکس را یار و یاور خود نبینی. اینجاست که بیش از پیش آزار میبینی.
این دقیقا همان اتفاقی است که برای ایرج خدری رخ داده است. خدری که از اواخر دهه ۶۰ تا اواسط دهه ۷۰ در تیمهای ملی ردههای مختلف بسکتبال ایران توپ زده و از اوایل دهه ۷۰ پایش به سینما و تلویزیون هم باز شده و به واسطه فیزیکش تجربه همکاری با کارگردانان مختلف را از سر گذرانده بر اثر بروز یک حادثه دچار تنگنای اقتصادی شده و این روزها در میدان امام حسین (ع) دستفروشی می کند.
اشتباه نکنید؛ خدری نه گرفتار اعتیاد شده، نه رفیق نابابی داشته که پای او را به مجالس آنچنانی باز کند و به این واسطه برایش دردسر درست کند و نه حتی در تمام عمرش یک مورد سابقه منکراتی داشته است! خدری در اثر آسیبدیدگی جسمی و آن هم حین یک بازی بسکتبال در لیگ ایران دچار ضایعه نخاعی شده و اسفناکتر اینکه تشخیص نادرست پزشک فدراسیون بسکتبال باعث جدی نگرفتن این ضایعه و در نهایت معلولیت وی شده است.
به لطف یکی از همکاران توانمند سینما، خدری را یکی از شبهای بهاری کنار بساط دستفروشیاش که در آن هم اسباببازی به چشم میخورد و هم دیویدی ملاقات کردیم.
وقتی از او پرسیدیم اینجا چه میکند و چرا پیگیر وضعیت دریافت مستمری از باشگاهی نیست که حین بازی برای آن گرفتار آسیبدیدگی شده فقط لحظاتی تبسم کرد و سپس شروع به صحبت کرد؛ صحبتهایی که به طور مسلسلوار و بیکمترین مکث بیان میشد و انگار همه آنها از روی یک رمان خوانده میشد. صحبتهایی که پر بود از گلایهها نسبت به مدیرانی که حتی برای ملاقات با او هم سراغش نیامدهاند.هفت سال عضو تیم ملی بسکتبال بودم
خدری که متولد ۱۳۵۰ کرمانشاه است و در خرمشهر و بندرعباس رشد کرده، درباره سالهای حضورش در بسکتبال میگوید: من از اواسط دهه ۶۰ بسکتبال را شروع کردم و از اواخر همین دهه به تیم ملی بسکتبال راه یافتم و تا میانههای دهه هفتاد در ردههای مختلف تیم ملی از تیم ملی نوجوانان تا تیم ملی جوانان و بزرگسالان توپ زدم. حدودا هفت سالی عضو تیم ملی بسکتبال بودم اما در روزهای سختی، کمترین حمایتی از سوی مدیران بسکتبال ندیدم.
وی درباره حادثهای که حین یکی از بازیهای لیگ بسکتبال ایران برایش به وجود آمده بیان میکند: سال ۷۷ بود که من در تیم فجر سپاه توپ میزدم. یادم میآید که برای برگزاری مسابقه در برابر منتخب مشهد به مرکز استان خراسان رفته بودیم. نیمههای بازی زمینخوردم و بعد از مسابقه پایم ورم کرد و کمردردم هم آغاز شد.
خدری ادامه میدهد: همان موقع پیش پزشک معتمد فدراسیون رفتم اما ایشان گفت مشکل حادی نیست و با استراحت برطرف میشود. من نیز حدودا شش ماهی استراحت کردم اما نهتنها دردم کمتر نشد که افزایش درد باعث شد به سراغ پزشکی دیگر بروم. پزشک جدید بعد از انجام امآرآی تشخیص داد که نخاعم آسیب دیده و ستون فقراتم صدمه شدید دیده است. همان موقع یک عمل جراحی انجام دادم که متاسفانه نتیجه مطلوبی نداشت.
ایرج خدری (اولین نفر ایستاده از چپ) در دوران قهرمانی
خدری درباره پیگیری درمان خود میگوید: بعد از جراحی ابتدایی پیش هر پزشک متخصص ستون فقرات که فکرش را بکنید رفتم. شاید بیشتر از ۸۰ تا ۹۰ پزشک متخصص مرا معاینه کردند و همه هم گفتند چون دیر به آنها مراجعه کردهام کاری از دستشان برنمیآید.
تلخترین چای عمرم را در فدراسیون بسکتبال نوشیدم
تلخترین چای عمرم را در فدراسیون بسکتبال نوشیدم
این بازیکن سابق بسکتبال با اشاره به تلاش برای کمک گرفتن از مسئولان باشگاهی که برایشان توپ میزده، میگوید: در همان زمان بارها به فدراسیون بسکتبال رفتم و شاید در طول یک سال هفتهای چهار روز فدراسیون بودم اما هیچکس کاری نکرد. خیالتان را راحت کنم فدراسیون حتی یک ریال هم بابت کمکهزینه درمان به من نداد و تنها عایدی من از فدراسیون بسکتبال چایهایی بود که آبدارچی آنجا برایم میآورد؛ چایهایی که شاید تلخترین چایهایی بودند که در عمرم نوشیدم!
این بسکتبالیست سابق میافزاید: البته این را هم بگویم به واسطه آشنایی که در صندوق حمایت از قهرمانان و پیشکسوتان داشتم مدتی مستمری ناچیزی از آنها میگرفتم که آن هم کفاف مخارج درمانم را نمیداد.
خدری در حال فروش دیویدی
آغاز بازیگری در سینما با «دایان باخ» و «دمرل»
اما زندگی هنری خدری زمانی آغاز شد که در سال ۷۲ فرهاد پوراعظم کارگردان درام «دایان باخ» بازیهای او در لیگ بسکتبال را دید و از وی دعوت کرد که نقش اصلی فیلمش را بازی کند. «دایان باخ» داستان زندگی یک جوان بلندقد آذری بود که گرفتار بیماری خاصی میشود. بازی خدری در این فیلم خوب هم دیده میشود و وی بلافاصله برای بازی در «دمرل» یدالله صمدی انتخاب میشود. در این فیلم او نقش یک بوکسور را ایفا میکند.
ایرج خدری درباره آن روزها و دستمزدی که برای این دو فیلم گرفته به صراحت میگوید: برای «دایان باخ» حدودا ۲۰۰ هزار تومان گرفتم و برای «دمرل» حدودا ۷۰۰ هزار تومان. اگر بخواهیم به نسبت امروز بسنجیم باید بگویم آن زمان با ۲۰۰ هزار تومان میشد یک موتور هوندا خرید!
وی درباره ادامه کار بازیگری خود پس از این دو فیلم بیان میکند: بعد از همکاری با ابوالحسن داوودی در «من زمین را دوست دارم»، مدتی را با گروه تئاتر جعفر والی همکاری کردم و بعد هم در یکی از قسمتهای سریال «آژانس دوستی» بازی کردم.
خدری که سابقه بازی در مجموعه پرمخاطب «ساعت خوش» را هم داشته ادامه میدهد: در سری ابتدایی «ساعت خوش» که داریوش کاردان کارگردانش بود، حضور داشتم ولی به دلیل درگیری در اردوهای تیم ملی بسکتبال نتوانستم در ادامه کار بازی کنم.
اما زندگی هنری خدری زمانی آغاز شد که در سال ۷۲ فرهاد پوراعظم کارگردان درام «دایان باخ» بازیهای او در لیگ بسکتبال را دید و از وی دعوت کرد که نقش اصلی فیلمش را بازی کند. «دایان باخ» داستان زندگی یک جوان بلندقد آذری بود که گرفتار بیماری خاصی میشود. بازی خدری در این فیلم خوب هم دیده میشود و وی بلافاصله برای بازی در «دمرل» یدالله صمدی انتخاب میشود. در این فیلم او نقش یک بوکسور را ایفا میکند.
ایرج خدری درباره آن روزها و دستمزدی که برای این دو فیلم گرفته به صراحت میگوید: برای «دایان باخ» حدودا ۲۰۰ هزار تومان گرفتم و برای «دمرل» حدودا ۷۰۰ هزار تومان. اگر بخواهیم به نسبت امروز بسنجیم باید بگویم آن زمان با ۲۰۰ هزار تومان میشد یک موتور هوندا خرید!
وی درباره ادامه کار بازیگری خود پس از این دو فیلم بیان میکند: بعد از همکاری با ابوالحسن داوودی در «من زمین را دوست دارم»، مدتی را با گروه تئاتر جعفر والی همکاری کردم و بعد هم در یکی از قسمتهای سریال «آژانس دوستی» بازی کردم.
خدری که سابقه بازی در مجموعه پرمخاطب «ساعت خوش» را هم داشته ادامه میدهد: در سری ابتدایی «ساعت خوش» که داریوش کاردان کارگردانش بود، حضور داشتم ولی به دلیل درگیری در اردوهای تیم ملی بسکتبال نتوانستم در ادامه کار بازی کنم.
خدری در نمایی از «دمرل»
این بازیگر با اشاره به دیگر فعالیتهایش در حوزه بازیگری میگوید: با علی شاهحاتمی در «اُ.مثبت» و «خوشغیرت» همکاری داشتم و در یک جنگ عیدانه با نام «عید آمد، عید آمد» که شامل آیتمهای ورزشی بود هم بازی کردم اما بعد دیگر مشکلات مربوط به آسیبدیدگیام پیش آمد و کسی سراغمان نیامد.
برای تأمین خرج زندگی دستفروش شدم
طبیعی است مردی که به لحاظ فیزیکی غولپیکر و استثنایی است، آنقدر غرور دارد که بعد از سالها ورزش و البته کار بازیگری وقتی بخواهد به سراغ دستفروشی بیاید آزار روحی فراوانی را تحمل کند. ایرج خدری در اینباره میگوید: من از سال ۷۷ تا سال ۹۰برای کسب درآمد به هر دری زدم. بارها پیش مسئولان فدراسیون رفتم و با آدمهای مختلف سینما و تلویزیون گپ و گفت کردم بلکه بتوانم شغلی برای کسب درآمد پیدا کنم اما به هر که رو انداختم به درب بسته خوردم تا شب عید نوروز ۹۰ که یکباره تصمیم گرفتم مجموعهای از دیویدی فیلمهایی که سالها برای آرشیو کردن آنها وقت گذاشته بودم را به میدان امام حسین (ع) بیاورم و آنها را بفروشم. البته که این کار هم برایم راحت نبود اما وقتی مجبور بودم به عنوان همسر و پدر دو فرزند خرج خانوادهام را بدهم چارهای ندیدم جز دل زدن به دریا.
وی ادامه میدهد: این را هم بدانید که مدتی بعد از بیماری خودم، همسرم هم دچار بیماری ام.اس شد و متاسفانه این بیماری باعث معلولیت پای چپ و آسیبدیدگی چشم چپش شد. در این وضعیت چه باید میکردم که نکردم؟
نه مدیران ورزشی به سراغم آمدند، نه کارگردانهایی که با آنها کار کردم
ایرج خدری با بیان اینکه به جز حامد حدادی بازیکن تیم ملی بسکتبال ایران هیچکس نه از مدیران هنری و نه از مدیران ورزشی حالش را نپرسیدهاند، اظهار میکند: هیچ کدام از کارگردانانی که برایشان بازی کردم حتی حالم را هم نپرسیدند. هیچ کدام از مدیران مملکتی به من کمک نکردند. من به دنبال دریافت وام بلاعوض که نبودم؛ حداقلش میتوانستم به عنوان مربی بسکتبال پارالمپیک فعالیت کنم و هم تجربیاتم را در اختیار جوانان بگذارم و هم خرج زندگیم را درآورم اما هیچ کس مرا به بازی نگرفت جز احسان حدادی که چند بار به ملاقاتم آمد.
به جای کمک، مأمور فرستادند که بساطم را جمع کنند
این بازیکن بسکتبال و بازیگر سینما و تلویزیون، اظهاراتش را با بغضی در گلو چنین به پایان میرساند: من یک فرزند پسر به نام امیرعلی و یک فرزند دختر به نام فاطیما دارم. تا اینجای زندگی هم روی پای خودم ایستادم و انتظار هم ندارم که کسی بیاید و دستم را بگیرد. اما ناراحتم از اینکه هر وقت درباره دستفروشی من صحبتی مطرح شده به جای اینکه دست یاری به سویم دراز شود، مأموران را سراغم فرستادهاند که بساطم را جمع کنم. باور کنید حتی جرأت ندارم بگویم دستفروشم مبادا از نان خوردن بیفتم!
منبع: سینما ژورنال
طبیعی است مردی که به لحاظ فیزیکی غولپیکر و استثنایی است، آنقدر غرور دارد که بعد از سالها ورزش و البته کار بازیگری وقتی بخواهد به سراغ دستفروشی بیاید آزار روحی فراوانی را تحمل کند. ایرج خدری در اینباره میگوید: من از سال ۷۷ تا سال ۹۰برای کسب درآمد به هر دری زدم. بارها پیش مسئولان فدراسیون رفتم و با آدمهای مختلف سینما و تلویزیون گپ و گفت کردم بلکه بتوانم شغلی برای کسب درآمد پیدا کنم اما به هر که رو انداختم به درب بسته خوردم تا شب عید نوروز ۹۰ که یکباره تصمیم گرفتم مجموعهای از دیویدی فیلمهایی که سالها برای آرشیو کردن آنها وقت گذاشته بودم را به میدان امام حسین (ع) بیاورم و آنها را بفروشم. البته که این کار هم برایم راحت نبود اما وقتی مجبور بودم به عنوان همسر و پدر دو فرزند خرج خانوادهام را بدهم چارهای ندیدم جز دل زدن به دریا.
وی ادامه میدهد: این را هم بدانید که مدتی بعد از بیماری خودم، همسرم هم دچار بیماری ام.اس شد و متاسفانه این بیماری باعث معلولیت پای چپ و آسیبدیدگی چشم چپش شد. در این وضعیت چه باید میکردم که نکردم؟
نه مدیران ورزشی به سراغم آمدند، نه کارگردانهایی که با آنها کار کردم
ایرج خدری با بیان اینکه به جز حامد حدادی بازیکن تیم ملی بسکتبال ایران هیچکس نه از مدیران هنری و نه از مدیران ورزشی حالش را نپرسیدهاند، اظهار میکند: هیچ کدام از کارگردانانی که برایشان بازی کردم حتی حالم را هم نپرسیدند. هیچ کدام از مدیران مملکتی به من کمک نکردند. من به دنبال دریافت وام بلاعوض که نبودم؛ حداقلش میتوانستم به عنوان مربی بسکتبال پارالمپیک فعالیت کنم و هم تجربیاتم را در اختیار جوانان بگذارم و هم خرج زندگیم را درآورم اما هیچ کس مرا به بازی نگرفت جز احسان حدادی که چند بار به ملاقاتم آمد.
به جای کمک، مأمور فرستادند که بساطم را جمع کنند
این بازیکن بسکتبال و بازیگر سینما و تلویزیون، اظهاراتش را با بغضی در گلو چنین به پایان میرساند: من یک فرزند پسر به نام امیرعلی و یک فرزند دختر به نام فاطیما دارم. تا اینجای زندگی هم روی پای خودم ایستادم و انتظار هم ندارم که کسی بیاید و دستم را بگیرد. اما ناراحتم از اینکه هر وقت درباره دستفروشی من صحبتی مطرح شده به جای اینکه دست یاری به سویم دراز شود، مأموران را سراغم فرستادهاند که بساطم را جمع کنم. باور کنید حتی جرأت ندارم بگویم دستفروشم مبادا از نان خوردن بیفتم!
No comments:
Post a Comment