Thursday, September 18, 2014

گفت‌وگوی خواندنی با مُردگاني كه زنده شدند!

گفت‌وگوی خواندنی با مُردگاني كه زنده شدند! 27 شهریور -93
  
دولینک مرتبط به نا امنی و هنجاری های اجتماعی
زندگی پای «دار»  28 شهریور - 93
دستگيري 4 زورگير تهراني 29 شهریور- 93


عنوان گزارش و تصویر ضمیمه شده به اندازه ی کافی گویا یا محرک می باشد تا ذهن کنجکاو شود که داستان چیست؟ چگونه مردگان آنهم مردگان فراموش شده  می توانند زنده شوند . البته نه همه مردگان فراموش شده زنده می شوند. چون اکثر قریب به اتفاق شان برای همیشه فراموش ومحو می شوند. ناگفته نماند که این فراموش شدگان یا قربانیان دستآورد بیش از 35 سال مبارزه باقاچاقچیان مواد مخدر و معتادین رژیم ولایت فقیه داعشی می باشند. بهرحال بدون آنکه به عامل یا ریشه ی اصل اعتیاد در جامعه ومصرف مواد مخدر اشاره ای شود. اماگزارش شده تابحال با مردگاني كه دوباره به زندگي برگشته‌اند روبرو شده‌ايد يا پاي حرف دل آنها نشسته‌ايد؟ از جمله اين مردگان، معتادان هستند. كساني كه در زندگي فردي و اجتماعي خود تا پاي مرگ رفته‌اند و آن را با تمام گوشت و پوست خود احساس كرده‌اند اما برخي از آنها توانسته‌اند با برگشت از اعتياد و ترك آن دوباره به زندگي برگردند.  یکی از اینان زهراست که 25 سال سن دارد. وی آرايشگر بوده، مي‌گويد يك سال بعد از اينكه ازدواج كردم همسرم شبها دير به منزل مي‌آمد تا اينكه يك روز متوجه شدم معتاد به شيشه است و براي اينكه من متوجه نشوم شب‌ها دير به خانه مي‌آمده و بيرون از خانه مي‌خوابيده و براي اينكه شب‌ها به خانه بياييد رفيقش شدم و سه سال بعد از عروسي و با وجود اينكه باردار بودم تصميم گرفتم من هم پا به پايش شيشه بكشم! در نهايت با داشتن دختر 10 ساله تصميم گرفتيم كه ترك كنيم و با هم به كمپ رفتيم و همسرم كمپ سولوقون است و من هم كمپ بهبود گستران همگام. 
دیگری سوسن دختري است كه به خاطر شرايطي نامساعد از خانه فرار مي‌كند و به سمت تهران مي‌آيد و براي آرامش كاذب خود به ترياك و شيشه و كوكائين رو مي‌آورد. سوسن جايي براي زندگي نداشت و كارتن خواب بود و براي بدست آوردن خرج مواد تن به هر كار شرعي و غيرشرعي مي‌داد تا اينكه مي‌گويد روزي از اين وضع خسته شدم و خودم با پاي خودم آمدم به كمپ و الآن هم خدا رو شكر بهبود يافتم و قصد ادامه تحصيل دارم.  باید گفت چون وضع اقتصاد کشور بحرانی است وکاری وجود ندارد. بنابراین امکان اینکه سرخوردگی موجب شروع دوباره ی مصرف مواد مخدر شود خیلی زیاد است.
مورد دیگر علی 30 ساله است  که می گوید...... رسيد به جايي كه با مصرف مواد به دانشگاه رفتم، با مصرف مواد زن گرفتم؛ شرايط ماليم طوري بود كه همسرم با اينكه مي‌دانست من مواد مصرف مي‌كنم امّا حاضر شد زنم بشه و روزي كه مي‌خواستم عقد كنم برادرم رو بردم جاي خودم آزمايشگاه. من با اينكه خانه داشتم رفتم يه جايي رو اجاره كردم شب اولي كه من اونجا ترياك كشيدم ديدم همسرم داره گريه مي‌كنه، مي‌گه صاحب خونه اومده شكايت كه اينجا اصلاً بوي ترياك نمي‌آمده از وقتي شما آمديد زن و بچه من صداشون در اومده، رفتم كارگاه به يكي از بچه‌ها گفتم اينطوري شده بوي ترياك همه رو اذيت كرده گفت بيا من يه چيزي مي‌دم بكش كه بو نداره و لذت مي‌بري، خلاصه بهم كراك داد و يه چند وقتي با كراك دست و پنجه نرم كردن تا اينكه برایم لذت نداشت و رفتم سراغ شيشه، شيشه رو كه كشيدم عقلمو از دست دادم و من رو به جايي رسوند كه يك روز توي ميدان قدس داشتم مي‌رفتم سر كارم يهو صداي اذان آمد گفتم خدايا الآن وقت اذانه و وقتشه من سجده كنم، وسط ميدان سر ظهر من سجده كردم گفتم خدايا نكنه قبله اونوري باشه مردم به من بخندند برگشتم دوباره از او نور سجده كردم خلاصه چهار جهت رو سجده كردم، احساس مي‌كردم خدا شدم و دارم خدايي مي‌كنم يك روز گفتم من مي‌خوام اين كوه رو جابجا كنم! يك شب توي خانه خوابيده بوديم فكر مي‌كردم يك نوري توي خونه من افتاده كه همه دارن زن و بچه من رو مي‌بينند منم هي لحاف كرسي و ملافه مشكي مي‌آوردم مي‌كشيدم به پنجره و روي رختخواب‌ها كه زنمو نبينند! خلاصه زنم زنگ زد به پليس و پدرزنم اومد و دست زنمو گرفت برد خونه خودشون و ديگه از خونه‌ام هم بيرونم كردن و همه زندگيم رو بچه‌هايي كه با من مواد مصرف مي‌كردم بردن و توي كارگاه هم را هم نمي‌دادند از همه‌جا مونده شده بودم تا اينكه 12 اسفند 91 توي يك شب باروني اومدم وردآورد پيش برادرم و تا منو ديد كه وضعم خرابه زد تو گوشم و بعد زنگ زد به يكي از دوستانش كه برادرم حالش خرابه بيا ببين چي كار ميشه براش كرد اونم اومد من رو برد كمپ. تنها چيزي كه به من كمك كرد اون صداقت و عشقي بود كه از آدم‌هاي كمپ ديدم قبلاً فكر مي‌كردم عشق فقط توي نامه نوشتن به دوست دختر و ارتباط جنسي است امّا الآن من به اينجا نشستنم در كمپ عشق دارم به در و ديوارهاي اينجا عشق دارم. 
بهرحال مورد بعدی محسن 52 ساله است که از خانواده متديني است كه حتي تلويزيون هم نداشتند. محسن مي‌گويد: پدرم عمويي داشت به اسم عمو مشت علي يك روز كه بچه بودم ديدم يك چيزي از جيبش درآورد و ريخت توي چايش و هم زد، به دادشم گفتم اين چيه؟ گفت ترياكه كه عمومشت علي اين رو بخوره براش خوبه اين مساله براي من تخم كاشتن توي مغزم بود!....
بهرحال اگر چنانچه حکومت دمکراتیک بود و عدالت و رفاه و اشتغال و آزادی و  رابطه ها سالم  و امکانات تفریحات تفریحی وسرگرمی در جامعه وجود می داشت  وخبری از تبعیض وفقر وبیکاری نبود . یا اثری از ظلم و نابرابری و بی عدالتی وتبغیض  و سرکوب وسانسور در کارنبود. آنموقع بدون شک از آنگونه مردگانی هم نبود که به مشتی نمونه از خروارها اشاره شد و متآسفانه این پدیده ی شوم اعتیاد همچنان در حال رشد می باشد.
تابحال با مردگاني كه دوباره به زندگي برگشته‌اند روبرو شده‌ايد يا پاي حرف دل آنها نشسته‌ايد؟ از جمله اين مردگان، معتادان هستند. كساني كه در زندگي فردي و اجتماعي خود تا پاي مرگ رفته‌اند و آن را با تمام گوشت و پوست خود احساس كرده‌اند اما برخي از آنها توانسته‌اند با برگشت از اعتياد و ترك آن دوباره به زندگي برگردند. تبيان در گزارشي ميداني نوشت: ما به يكي از كمپ‌هاي خصوصي ترك اعتياد در گوشه‌اي از تهران رفتيم كه پر بود از مردگاني كه دوباره به زندگي بازگشته‌اند. پاي درد و دل آنها نشستيم تا ببينيم از زندگي مرگبار خود و زندگي دوباره‌شان چه حرف‌هاي گفته و ناگفتني براي ما دارند. 
*براي خودم خدا شده بودمعلي 30 سال سن دارد. مهندس صنايع است. كسي كه داراي كارگاه و خانه و زندگي بود اما به يكباره زندگي‌اش دگرگون شد، كارگاهش آتش گرفت و همسر جوانش با يك بچه پاشنه كفش را كشيدن و گفتن طلاق! اما چه اتفاقي افتاد كه علي ترك كرد و الان همه حامي علي شده‌اند؟
علي مي‌گويد: شرايط خوبي داشتم. من هم مثل همه سالم بودم، درس‌خون بودم، نفر اول رشته رياضي توي وردآورد بودم و از همان موقع شروع كردم به مصرف مواد (ترياك)، وضع مالي خوبي داشتم، دامادمون اينكاره بود و بعد از فوت پدرم چون شرايط نابهنجاري داشتيم با آنها زندگي مي‌كرديم. دامادمون 4 تا رفيق داشت كه خيلي پولدار بودن، مي‌آمدن خانه اينها و شروع ميكردن به كشيدن مواد، ديگه همينجوري منم شدم پا بساطشون و مي‌رفتم براشون مواد تهيه مي‌كردم، يه روز هم گفتن تو هم بيا بكش چيزي نميشه كه، منم از خانه دامادمون جلو چشم خواهرم شروع كردم به كشيدن مواد همان كام اول شروع شد و يه خوشحالي كاذب هم به من دست داد تا 
رسيد به جايي كه با مصرف مواد به دانشگاه رفتم، با مصرف مواد زن گرفتم؛ شرايط ماليم طوري بود كه همسرم با اينكه مي‌دانست من مواد مصرف مي‌كنم امّا حاضر شد زنم بشه و روزي كه مي‌خواستم عقد كنم برادرم رو بردم جاي خودم آزمايشگاه. من با اينكه خانه داشتم رفتم يه جايي رو اجاره كردم شب اولي كه من اونجا ترياك كشيدم ديدم همسرم داره گريه مي‌كنه، مي‌گه صاحب خونه اومده شكايت كه اينجا اصلاً بوي ترياك نمي‌آمده از وقتي شما آمديد زن و بچه من صداشون در اومده، رفتم كارگاه به يكي از بچه‌ها گفتم اينطوري شده بوي ترياك همه رو اذيت كرده گفت بيا من يه چيزي مي‌دم بكش كه بو نداره و لذت مي‌بري، خلاصه بهم كراك داد و يه چند وقتي با كراك دست و پنجه نرم كردم تا اينكه بهم لذت نداشت و رفتم سراغ شيشه، شيشه رو كه كشيدم عقلمو از دست دادم و من رو به جايي رسوند كه يك روز توي ميدان قدس داشتم مي‌رفتم سر كارم يهو صداي اذان آمد گفتم خدايا الآن وقت اذانه و وقتشه من سجده كنم، وسط ميدان سر ظهر من سجده كردم گفتم خدايا نكنه قبله اونوري باشه مردم به من بخندند برگشتم دوباره از او نور سجده كردم خلاصه چهار جهت رو سجده كردم، احساس مي‌كردم خدا شدم و دارم خدايي مي‌كنم يك روز گفتم من مي‌خوام اين كوه رو جابجا كنم! يك شب توي خانه خوابيده بوديم فكر مي‌كردم يك نوري توي خونه من افتاده كه همه دارن زن و بچه من رو مي‌بينند منم هي لحاف كرسي و ملافه مشكي مي‌آوردم مي‌كشيدم به پنجره و روي رختخواب‌ها كه زنمو نبينند! خلاصه زنم زنگ زد به پليس و پدرزنم اومد و دست زنمو گرفت برد خونه خودشون و ديگه از خونه‌ام هم بيرونم كردن و همه زندگيم رو بچه‌هايي كه با من مواد مصرف مي‌كردم بردن و توي كارگاه هم را هم نمي‌دادند از همه‌جا مونده شده بودم تا اينكه 12 اسفند 91 توي يك شب باروني اومدم وردآورد پيش برادرم و تا منو ديد كه وضعم خرابه زد تو گوشم و بعد زنگ زد به يكي از دوستانش كه برادرم حالش خرابه بيا ببين چي كار ميشه براش كرد اونم اومد من رو برد كمپ. تنها چيزي كه به من كمك كرد اون صداقت و عشقي بود كه از آدم‌هاي كمپ ديدم قبلاً فكر مي‌كردم عشق فقط توي نامه نوشتن به دوست دختر و ارتباط جنسي است امّا الآن من به اينجا نشستنم در كمپ عشق دارم به در و ديوارهاي اينجا عشق دارم. قشنگ‌ترين روز زندگي برام زماني بود كه مهر پزشكي قانوني‌ام زده شد كه من پاك شدم و اگر ميلياردها بهم بدن و بگن مواد بكش محاله اين كارو بكنم چون 15 - 16 سال دردشو كشيدم و لذتي كه پاكي داره توي هيچ چيز نيست و جداي در پاكي من راه زندگي كردن را پيدا كردم.
*كشيدن مواد به خاطر كنجكاوي دوران كودكي
محسن 52 سال دارد. از خانواده متديني است كه حتي تلويزيون هم نداشتند. محسن مي‌گويد: پدرم عمويي داشت به اسم عمو مشت علي يك روز كه بچه بودم ديدم يك چيزي از جيبش درآورد و ريخت توي چايش و هم زد، به دادشم گفتم اين چيه؟ گفت ترياكه كه عمومشت علي اين رو بخوره براش خوبه اين مساله براي من تخم كاشتن توي مغزم بود! سال‌ها اين رو حملش كردم تا يك روزي توي خيابان ظهيرالاسلام رفتم پيش يكي از دوستانم كه خيلي بهش اعتماد داشتم ديدم يك چيزهاي آوردن وسط به اسم قل قلي و ترياك مي‌كشيدن و از آنجا كه من به اينها اعتماد داشتم و اون داستان عمو مشت علي توي ذهنم بود به دوستم گفتم ابراهيم منم مي‌كشم، اين چيز خوبيه كه تو‌داري مي‌كشي! خلاصه از اون انكار و از ما اصرار تا اينكه منم در سن 32 سالگي كشيدم. گذشت تا اينكه يك روز رفتم هيأت توي فرحزاد و پسرعموم اومد گفت محسن هشيش مي‌كشي گفتم آره، ديدم وقتي اينو خوردم اشتهاي زيادي به غذا خوردن پيدا كردم، حس شهواني بيشتري بهم دست داد و مخم رو تعطيل كرد. شغلم طلافروشي بود و در اين وادي تو كار ارتباط جنسي هم افتادم. تا اينكه مشرف شدم مكه و تصميم به ترك گرفتم. مجدداً سال 77 كيفم رو دزديدند و دستم شكست و يكسري بچه‌ها گفتن ترياك بكش برا دستت خوبه كه دوباره اعتياد پيدا كردم. بعد از اعتياد يكي از دوستام گفت يك دكتري هست كه كپسول دست‌ساز درست مي‌كنه كه اگر نكشي ديگه نيازي به ترياك نيست و ترك مي‌كني و اين كپسول‌ها باعث شد ترياك رو ترك كنم. دوباره سال 86، 10 كيلو طلاهاي من رو دزديدن و از شدت ناراحتي يكي از دوستان گفت بيا شيشه بكش فكر و خيال رو ازت مي‌گيره و ما شديم شيشه‌اي! همسرم قصد طلاق داشت كه تصميم جدي براي ترك گرفتم، راهي كمپ شدم و الحمدالله همين پارسال سيگار رو هم ترك كردم و اين دومين اتفاق مهم زندگيم بعد از ترك مواد بود! امّا بعد از شنيدن داستان زندگي معتادين بهبود يافته و ديدن از كمپ مردان راهي كمپ ترك اعتياد زنان شدم تا جوياي احوال آنها هم شوم اما جنس حرف آنها با مردها متفاوت بود.
*رفيق همسرم شدم تا در خيابان نخوابد!
زهرا 25 سال دارد. آرايشگر بوده، او مي‌گويد يك سال بعد از اينكه ازدواج كردم همسرم شبها دير به منزل مي‌آمد تا اينكه يك روز متوجه شدم معتاد به شيشه است و براي اينكه من متوجه نشوم شب‌ها دير به خانه مي‌آمده و بيرون از خانه مي‌خوابيده و براي اينكه شب‌ها به خانه بياييد رفيقش شدم و سه سال بعد از عروسي و با وجود اينكه باردار بودم تصميم گرفتم من هم پا به پايش شيشه بكشم! در نهايت با داشتن دختر 10 ساله تصميم گرفتيم كه ترك كنيم و با هم به كمپ رفتيم و همسرم كمپ سولوقون است و من هم كمپ بهبود گستران همگام.
*به خاطر پول مواد مخدر، خياباني شدم!سوسن دختري است كه به خاطر شرايطي نامساعد از خانه فرار مي‌كند و به سمت تهران مي‌آيد و براي آرامش كاذب خود به ترياك و شيشه و كوكائين رو مي‌آورد. سوسن جايي براي زندگي نداشت و كارتن خواب بود و براي بدست آوردن خرج مواد تن به هر كار شرعي و غيرشرعي مي‌داد تا اينكه مي‌گويد روزي از اين وضع خسته شدم و خودم با پاي خودم آمدم به كمپ و الآن هم خدا رو شكر بهبود يافتم و قصد ادامه تحصيل دارم. امّا در اين گفت‌وگوها يك چيزي جالب بود و آن اينكه اين افراد هنگام گفت‌وگو ابتدا اينگونه خود را معرفي مي‌كردند كه من (زهرا) معتاد. از آنها پرسيدم دليل اينگونه معرفي چيست؟ گفتند اعتياد يك بيماري است و ما قبول داريم كه يك بيمار هستيم. ما هميشه اين پسوند را با خود مياوريم كه هيچ وقت گذشتمون را فراموش نكنيم و به خود غره نشويم و بدانيم كه چي بوديم و چي شديم! و همچنين در مقايسه كمپ مردان و زنان چيزي كه قابل توجه بود كم سن و سال بودن دختران جواني بود كه جمعيت بيشتري را نسبت به مردان به خود اختصاص داده بودند و به دليل روحيه لطيفي كه زنان دارند با هر كلمه صحبت گريه مي‌كردند و آسيب روحي شديد خورده بودند. در نهايت در يك جمع‌بندي كلي مي‌توان گفت يكي از بارزترين نشانه‌هاي اعتياد در جوامع در دسترس داشتن مواد مخدر است و متأسفانه امروز شرايط به قدري تأسف‌بار است كه به راحتي مواد مخدر را مي‌شود با يك زنگ درب منزل تحويل گرفت و همين‌طور كج‌رفتاري و ناهنجاري برخاسته از شخصيت بيمار كه در بستر خانواده‌هاي اغلب آشفته شكل گرفته و عدم تطابق بين فرد و محيط خانوادگي زمينه‌ساز اعتياد فرد به اعتياد مي‌شود. به اميد روزي كه اعتياد اين بلاي خانمان‌سوز از كشور ريشه‌كن شود و جوانان دلير كشور آينده‌سازان و افتخارآفرينان كشور باشند.

No comments:

Post a Comment